جدول جو
جدول جو

معنی شاه تبار - جستجوی لغت در جدول جو

شاه تبار
(تَ)
کسی که نژاد از شاهان دارد. کسی که نسبت وی به شاهان پیوندد. شاهزاده:
در پردۀ اندیشه بیارای عروسی
پس جلوه کنش پیش شهی شاه تباری.
سنایی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاه نبات
تصویر شاه نبات
(دخترانه)
شاه (فارسی) + نبات (عربی) نام همسر فتحعلی شاه قاجار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاه تیر
تصویر شاه تیر
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، بالار، پالار، پالاری، بالاگر، حمّال، سرانداز، افرسب، فرسپ، داربام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه سوار
تصویر شاه سوار
سوار دلاور و چالاک و ماهر در سواری اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه بال
تصویر شاه بال
بزرگ ترین پر از بال های پرنده
فرهنگ فارسی عمید
نوعی پرندۀ شکاری از تیرۀ باز با منقار و چنگال های قوی و پرهای زرد، خرمایی یا سفید که آن را برای شکار کردن پرندگان تربیت می کنند، باز سفید و بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
شاباش در تداول عامه، سکه یا نقل که بر سر داماد و عروس نثار کنند، (از یادداشت مؤلف)، رجوع به باش شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بی گوشت گردیدن شتر، خوابانیدن گشن ناقه را و سکیزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). خوابانیدن گشن ماده شتر را. (ناظم الاطباء) ، بازآمدن تب بعد یک روز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترک کردن تب کسی را روزی و سپس بازگشتن و داغ ساختن او را. (از اقرب الموارد) ، بازگردیدن هر چیزی، برگشتن رنگ. یستعمل مجهولا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شاکار، کار بزرگ، (برهان قاطع)، کار بی مزد باشد که مردم را بزور بر آن دارند، (فرهنگ سروری)، بمعنی بیگار است که کار فرمودن بی مزد باشد یعنی مردم را کار فرمایند و اجرت و مزد وی ندهند، (برهان قاطع)، فریب و دغای عظیم و با لفظ زدن بظرافت فریب دادن، (آنندراج) (بهار عجم) (فرهنگ نظام)، رجوع به شاکار شود
لغت نامه دهخدا
نام شاعری است باستانی و دوبار در لغت فرس اسدی بشعر او استشهاد شده است، (یادداشت مؤلف) :
گهرفتال شد این دیده از جفای کسی
که بود نزد من او را تمام ریزفتال
چو باز را بکند بازدار مخلب و پر
بروز صید برو کبک راه گیرد و چال،
(لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 115، 114)، و مؤلف شرح حال رودکی (ص 458) می نویسد که او از شعرای دربار سامانیان بوده است
لغت نامه دهخدا
مانند و شبیه به شاه، (ناظم الاطباء)، اما در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
شارشاه، لقب پسر شار ابونصر است و در نزد سلطان محمود غزنوی مقام بلندی پیدا کرد، وقتی سلطان محمود عزم جنگ نمود و به احضار شاه شار دستور داد اما او چون ازاطاعت دستور شاه سرپیچی کرد، التونتاش و ارسلان جاذب، بدفع وی مأمور گشتند، شاه شار در حصار متحصن گشت و لشکریان سلطان آن را محاصره کردند و پس از چند روزی به امان بیرون آمد، امراء شاه شار را بغزنین گسیل کردند و در یکی از قلاع محبوس داشتند تا آنکه درگذشت، رجوع به ترجمه تاریخ یمینی ص 344، 341، 340 و حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 2 ص 379 و شار شاه شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان روددشت بخش کوهپایه شهرستان اصفهان، دارای 583 تن سکنه، آب آن از قنات و زاینده رود، محصول آن غلات و پنبه و هندوانه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تیربزرگتر و ممتاز از انواع خود، سهم، (منتهی الارب)،
- امثال:
موی را در چشم دیگران می بینید و شاه تیر را در چشم خود نمی بینید،
، چوبی بزرگ باشد که سقف خانه را بدان پوشند، (برهان قاطع)، شه تیر، (از فرهنگ نظام)، تیر بزرگ که بر سقف عمارت نهند، (انجمن آرا) (آنندراج)، حمال، فرسب، (برهان)، تیر بزرگ ستون خیمه، (یادداشت مؤلف)، تیر کشتی، دگل، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
باد شدید، باد سخت وزنده، طوفان:
چو طوفان کند شاه باد نهیبش
شود دفتر نه فلک جمله ابتر،
محمدقلی (از بهار عجم)
داماد شاه، (ناظم الاطباء)، اما جای دیگر دیده نشد، و محتمل است که تصحیف شدۀ شاه داماد باشد
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان رزقچای بخش پوبران شهرستان ساوه، در 12 هزارگزی باختر نوبران و 3 هزارگزی راه عمومی، کوهستانی و سردسیر است و 238 تن سکنه دارد، محصولش غلات، بادام و انگور، شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه و جاجیم و راهش مالرو است و از طریق راه شوسۀ همدان به نوبران ماشین میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’چند آبادی است بناحیه ای از توابع بلوچستان’، (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تغار بزرگ. تغار کلان.
- یک شاه تغار، به طعن، ظرفی سخت بزرگ. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
یک دهن دارد یک شاه تغار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی از دهستان کلیایی بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان. دارای 315 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه. محصول آن غلات و حبوبات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شهسوار. کسی که در سواری اسب و غیر آن ماهر است. (فرهنگ نظام). شهسوار و فارس و راکب بزرگوار و باعظمت. (ناظم الاطباء). فرد ممتاز در سواری:
ای شاه سوار ملک هستی
سلطان خرد به چیره دستی.
نظامی.
کین شاه سوار شیرپیکر
روی عربست و پشت لشکر.
نظامی.
بدامن کوهی خواهی رسید شاه سواری ترا پیش خواهد آمد. (انیس الطالبین ص 28)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ زَ)
آنکه مردی را بشاهی از میان قوم بردارد. آنکه بی سابقه و مقدمتی تنی را بشاهی نشاند. آنکه به نیرو و نفوذ کلام هر که را خواهد بشاهی نشاند. کسی که با نفوذ و سیاست خود هر کس را بخواهد شاه سازد. (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول، دارای 200 تن سکنه، آب آن از رود خانه دز، محصول آن غلات، برنج وکنجد و شغل اهالی زراعت است، ساکنان از طایفۀ عشایر بختیاری هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک، دارای 991 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن غلات، انگور، بنشن، پنبه و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری وقالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از دهستان جوپار بخش ماهان شهرستان کرمان، دارای 330 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن غلات، حبوب، صیفی، سیب زمینی و میوه و شغل اهالی زراعت و مکاری و ریسندگی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه، دارای 206 تن سکنه، آب آن از زرینه رود و چاه، محصول آن غلات، چغندر و پنبه و شغل اهالی زراعت و جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان قنوات بخش حومه شهرستان قم، دارای 315 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن غلات، انار، پنبه و صیفی و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
در هشت فرسخی شمال باختری شوشتر سر راه دزفول، خرابه هایی که امروز شاه آباد می نامند دیده می شود و این موقع شهر جندیشاپور یا جندی سابور است، (از سرزمینهای خلافت شرقی ص 256)
دهی از دهستان بیزکی شهرستان مشهد، دارای 349 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن غلات، چغندر و سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و مالداری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان سبلوئیه بخش زرند شهرستان کرمانشاه، دارای 50 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از بخش نجف آباد شهرستان اصفهان، دارای 63 تن سکنه، آب آن از زاینده رود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان اندیکا بخش قلعه زرامن شهرستان اهواز، دارای 150 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان افزر بخش قیروکازرین شهرستان فیروزآباد، دارای 52 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آن غلات، برنج، خرما است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان پیشکوه بخش تفت شهرستان یزد، دارای 633 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
نام محلی است در کنار جادۀ تهران و قزوین واقع در 18760 گزی تهران میان مهرآباد و اسماعیل آباد، (یادداشت مؤلف)
دهی از دهستان پنجهزاره بخش بهشهر شهرستان ساری، دارای 20 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
نام دهی است واقع در پنج فرسخ و نیم میانۀشمال و مغرب قاضیان، (از فارسنامۀ ناصری ص 244)
ایالتی در جنوب بهار هندوستان، (ناظم الاطباء)
دهی از دهستان ریگان بخش فهرج شهرستان بم، دارای 87 تن سکنه، آب آن از قنات، شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تار بزرگ، رجوع به تار موسیقی شود، تار کلان، تار اصلی، رجوع به تار مقابل پود شود
لغت نامه دهخدا
(شَهْ)
مخفف شاه تار. اولین تار. تار بم. تار گنده که در سازها بندند. (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به شاه تار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شه تار
تصویر شه تار
اولین تار سازها تار بم و گنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه تار
تصویر شاه تار
اولین تار سازها تار بم و گنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شه تار
تصویر شه تار
((شَ))
اولین تار سازها
فرهنگ فارسی معین
مرتعی در کدیر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی